امیرحسین جونامیرحسین جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات پسرمون امیرحسین

مسافرت 2 روزه به کاشان و ابیانه

سلام به مرد کوچک خونمون... عزیزم هفته پیش پنجشنبه بابا مرخصی گرفت و به همراه خانواده عمه و بابابزرگ صبح زود راهی قم شدیم ..تو قم زیاد نموندیم بعد از زیارت و خوردن صبحانه راه افتادیم به سمت کاشان..شهر زیبایی بود..تا شب هم تو کاشان بودیم هرچند برای کاشان که جاهای دیدنی و تاریخیش زیاد بود نصف روز کم بود...اینم از عکسهاش:   و اینم از عشقولانه های یک پدر و پسر که مامان شکار لحظه کرده: بعد از اذان هم راه افتادیم به سمت ابیانه..شب همونجا سوئیت اجاره کردیم و خوابیدیم و صبح هم که گشت گذار در ابیانه..روستای تاریخی و دیدنی بود..منم که عاشق جاهای تاریخی: امامزاده ای که تو ابیانه ...
30 مهر 1393

...یازده ماهگی پسر گلمون...

سلامی دوباره به پسرک خودم امیرحسین جان..خیلی وقته که میخوام بیام پست بذارم ولی اصلا وقت نکردم..این روزامون به خوبی و معمولا گشت گذار داره میگذره و شماهم حسابی خوش میگذرونی... تعطیلات عید فطر اقاجون و عزیز اومدن پیشمون و کلا خوب بود..روز عید رو چون اولین عیدی بود که مامان بزرگت پیشمون نبود خونه بابابزرگ بودیم و حسابی هم شلوغ بود خیلی مهمون داشتن..تو هم با بچه ها بازی میکردی و گاهی هم خسته میشدی و گریه میکردی..کلا روز خوبی بود ...روز دوم تعطیلات رو هم رفتیم جاده چالوس ...چندساعتی ترافیک موندیم ... خیلی شلوغ بود..و از اونجایی که عاشق بیرونی سرحال بودی و بازی میکردی به جز اون چند ساعتی که تو راه بودیم..روز سوم هم رفتیم دیاچه چیتگر..و جمعه ...
30 مهر 1393

ماه های تولدت 2 رقمی شد...هوووراااااا...

10 ماهگیت مبارک باشه عزیز دل مامان و بابا باورم نمیشه...چقدر زود داره میگذره..امروز تو دهمین ماه زندگیت رو تموم کردی و وارد ماه یازده شدی..امروز 10 ماهه که با اومدنت شادی رو جور دیگه به خونمون اوردی..و این یعنی من 10 ماهه که با تو حس زیبای مادر بودن رو تجربه میکنم...حس خوبی که هر لحظه اش برام تازگی داره و تکراری نمیشه و پر از هیجانه...ازت ممنونم پسرم...و تنها چیزی که میتونم بگم فقط و فقط: ...خداااایااااااااا شکرت... اونقدر بلاااااااا و وروجک شدی که حد نداره..یعنی از صبح تا شب فقط یکی باید بدوئه دنبالت..البته ناگفته نماند که فقط خونه خودمون شلوغ میکنی..بقیه جاها اصلا از کنار من و بابا تکون نمیخوری و مثل یه اقا میشینی کنارم...
29 مهر 1393

دلتنگی های مامان مهسا

سلام عزیز دل مادر.... بی مقدمه بگم..مامانت چندروزی هستش که خیلی مریضه و حالش بده..شاید خندت بگیره.ولی باید بگم که ابله مرغون گرفتم.. ..و برای اولین بار تو الان دوساعتی هستش که پیشم نیستی..عمه جون تورو بردن پیش خودشون تا من بتونم یه کم استراحت کنم..ولی از وقتی که رفتی همش یه بغضی تو گلومه..اصلا نتونستم بخوابم..خیلی دلم برات تنگه امیرحسینم..بابا که از سر کار اومد میگفت چقدر نبودت تو خونه نشون میده..سکوتی که تو خونس داره دیوونم میکنه.. انگار اینکه پیشم نیستی مریض ترم کرده..عمه اینا خیلی دوستت دارن و همیشه دوست داشتن که تورو ببرن پیششون برای چند ساعت ..اخه خونشون نزدیکه..ولی همیشه میگفتن که تو خیلی بهم وابسته شدی و نمیمونی..الان که رفتی ...
29 مهر 1393

این روزهای دلگیر بهاریمون + 9 ماهگی

سلام پسر عزیز مامان و بابا... نمیدونم چه جوری دلیل تاخیر این دفعه ام رو بگم... بعد از اخرین پستی که برات گذاشتم رفتیم مشهد و حسابی حال و هوامون عوض شد...شما دوتا دندون دراوردی و همه چی داشت به خوبی پیش میرفت به جز مریضی مامانی عزیز (مامان بابایی) که باعث شده بود حال خوبی نداشته باشه..دوستهای خوب وبلاگیمون هم در جریان مریضی مامانی بودن و ازشون به خاطر دعاهایی که براشون کردن ممنونم.... پسر خوبم مامانی دو سال بود که درگیر یه بیماری خیلی سخت بود و اون بیماری در اخر مامانی رو از پا در اورد و متاسفانه حالا من باید بگم: انا لله و انا الیه راجعون ... امیرحسین عزیزم تو هنوز مفهوم این گریه ها و سیاه پوشیدن هارو نمیدونی و میدونم وقتی بزرگت...
29 مهر 1393

8 ماهگی قندعسلمون

        امیرحسین عزیزم   8  ماهگیت مبارک                           امروز 8 ماهه که تورو داریم و با داشتنت داریم روزهای خوبمون رو سپری میکنیم و بی نهایت خدا رو شکر میکنیم به خاطر بودنت هفته ای که گذشتش خیلی خوب بود و بهمون خیلی خوش گذشت..اخه عزیز و اقاجون مهربون که خیلی دلمون براشون تنگ شده بود اومدن پیشمون و مارو خوشحال کردن..یکی از شب هایی که اونا اینجا بودن هم دایی جون ازمون دعوت کرد که باهم بریم بیرون..که اون شب هم خیلی خوب بود شما حسابی خوش گذروندی اخه عاشق ماشین و بیرونی یا به قول خودت ددر...دیروز هم که اقاجو...
29 مهر 1393

...امیر حسین در پارک لاله...

 دیگه هواها خوب شده و با اقا کوچولویی مثل شما راحتتر میشه بیرون رفت.. این عکسها هم برای هفته ی پیش هستش که رفته بودیم پارک لاله: امیرحسین در حال کندن سبزه: اینم از خانواده ی سه نفره ی ما: و اینم از اولین تجربه ی تاب سواری شما تو پارک محلمون: و عکس اخرم مربوط میشه به شما و دوستت امیرعلی که تو بغل علیرضا(پسرعمه ی امیرحسین)هستید:              همونطوری که توی عکسها میبینید امیرحسین دیگه خودش به تنهایی میتونه بشینه...از چهاردست و پا رفتن هم که فعلا خبری نیست..یعنی به صورت سینه خیز به عقب و یه وقتایی هم جلو میره ..ولی هنوز به طور کامل چ...
28 مهر 1393

اولین نوروز..اولین سیزده بدر و هفت ماهگی پسرمون

 سلام به همه دوستهای مجازی مون که تو تو این مدت که نبودیم دلمون براشون تنگ شده بود  امروز 17 روزه که داره از بهار میگذره..امیرحسینم اولین بهار و نوروز و سیزده بدرشو تجربه کرده...امسال ما به دلیل سردی هوا نتونستیم بریم مسافرت طولانی و دور..فقط یه مسافرت چند روزه و کوتاه به زنجان رفتیم..که البته خیلی خوب بود..بقیه روزها هم به دید و بازدید عید و مهمونی گذشت و از اونجایی هم که امیرحسین عاشق ماشین سواریه حسابی خوش گذروند تو این چند روز...رو سیزدهمم هرچند که هوا سرد و ابری بود ولی ما سیزده رو به در کردیم..اما انگار امیرحسین خیلی از اون روز خوشش نیومده بود اخه همش بیتابی میکرد. اینم عکس های گل پسر: ...
28 مهر 1393

اخرین پست ما در اخرین ساعات سال 92

عزیز دل مامان و بابا...سال 92 هم با همه خوبی ها و بدی هاش داره اخرین ساعات خودشو میگذرونه و جاشو به سال 93 میده...این سال هرچند که اتفاقات بدی هم داشت...ولی با اومدن تو قشنگترین اتفاق زندگی مامان و بابا تو این سال رخ داد...از این که امسال موقع سال تحویل تو هم کنار ما سر سفره ی هفت سین میشینی خوشحالم..                                       اولین عید و نوروزت مبارک باشه دلبندم                         نوشته شده در تاریخ 29 اسفند 92 ...
28 مهر 1393