امیرحسین جونامیرحسین جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات پسرمون امیرحسین

دیروز و ...

1393/7/27 10:39
76 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز و....

سلام مامانی....نمیدونم چی بگم و چه جوری بگم...
دیروز صبح زنگ زدم مطب دکترت و ازش وقت واسه ختنه گرفتم.از همون صبحش دلم گرفته بود و استرس داشتم تا که شب بابایی اومد و اماده شدیم رفتیم..عزیز دل مامان تو ماشین همش نگات میکردم و میگفتم کاش زنگ نزده بودم کاش وقت نگرفته بودم اخه اصلا دلم نمیخواست تو درد بکشی...
خلاصه اینکه رسیدیم مطب و تو رفتی واسه ختنه.چند دقیقه بعدش صدای گریت بلند شد و اشکای منم سرازیر شد. خوبیش این بود که پنج دقیقه بیشتر طول نکشید و بعدش تو اومدی بغلم. یه کم بی تابی کردی و بعدش خوابت برد.ولی خدارو شکر اومدیم خونه خیلی بی تابی نکردی و خوابت برد....و بعد از واکسنت این دومین درد تو زندگیت بود که تجربه اش کردی.
...افرین به تو که پسر قوی و شجاع مامان و بابایی...

نوشته شده در تاریخ 30 ابان 92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)